Rappelle-toi Barbara – Jacques Prévert
به یاد بیار باربارا – ژاک پره ور
برگردان و خوانش: علی افشار ناردی
https://youtu.be/AW8kS7zjpyU با آهنگ و صدای ایو مونتان
https://youtu.be/YYUDfwsRzFo خوانش ایو مونتان
https://youtu.be/hdSOPZGTePY خوانش سرژ رژیانی
متن شعر
به یاد بیار باربارا
روزی را که در برست
یک ریز باران می بارید
و تو لبخند زنان، زیر باران، قدم می زدی
خیس آب، شاد و خوشحال
*
به یاد بیار باربارا
که در برست، یک ریز باران می بارید.
در کوچه ی سیام به هم برخوردیم.
تو لبخند می زدی
من هم لبخند می زدم
*
به یاد بیار باربارا،
نه من تو را می شناختم
نه تو مرا می شناختی.
این روز را به یاد بیار.
در هر حال، به خاطر بیار
و فراموش نکن.
*
مردی زیر یک طاق پناه گرفته بود
او نامت را فریاد زد: باربارا !
و تو در زیر باران
به سویش دویدی،
خیس آب، شاد و خوشحال
در آغوشش پریدی.
این را به یاد بیاور باربارا
*
اگر به تو “تو” می گویم، دلگیر نشو
به همه ی آنهایی که دوست دارم “تو” می گویم
حتی اگر آنها را یک بار بیشتر ندیده باشم.
به همه آنهایی که همدیگر را دوست دارند “تو” می گویم
حتی اگر آنها را نشناسم.
*
به یاد بیار، باربارا
و فراموش نکن
باریدن باران، روی دریا را،
روی چهره ی شادمان تو،
روی این شهر خوشبخت
و بارانی که روی دریا می بارید،
روی زرادخانه ی اسکله
روی کشتی اوئسان .
*
آه باربارا !
چه نکبتی است جنگ!
سرنوشت تو چیست
زیر این باران آهن،
آتش و فولاد و خون؟
و کسی که ترا در آغوش خود می فشرد،
چنان عاشقانه،
آیا گم شده، مرده است، یا هنوز زنده ؟
*
آه باربارا !
در برست، یک ریز باران می بارد
به مانند گذشته.
اما اوضاع فرق کرده
و همه جا ویران شده است.
بارانی است از سوگ و وحشت و اندوه.
توفان آهن و فولاد و خون، حتی، نیست.
فقط ابر هایی هستند
که مانند سگ جان می کنند.
سگ هایی که ناپدید می شوند،
آن ها ، در برست،
همراه جریان آب جاری می شوند
و در دور دست ها،
در آن دور ها، بسیار دورتر از برست
که چیزی از آن باقی نمانده
می پوسند و محو می شوند.