یک مختصر کافی است Il suffirait de presque rien

یک مختصر کافی است،

شاید 10 سال جوان تر بودن

تا به تو بگویم که “دوستت دارم.”

دستت را بگیرم و تو را

به محله سن ژرمن ببرم

و به نوشیدن شیر قهوه دعوت کنم

چرا نقش بازی می کنیم؟

دخترک! به من نگاه کن!

این چین و چروک ها را ببین که چه طور،

بین ما جدایی می اندازند!

این چه بازی است؟

پیری عاشق  که جوان می شود.

و وانمود می کنی که باورت  شده؟

واقعاً، چه حال و روزی خواهیم داشت؟

از الان پچ پچ مردم را می شنوم:

“دختر به این زیبایی،

مگر می شود که از او خوشش بیاید.

دختر در بهار زندگی  است و

او در زمستان عمر”.

یک مختصر کافی است،

اما خودت خوب می دانی

که جوانی، دوباره باز نمی گردد

ساده نباش و این را خوب درک کن

که اگر من هم  بیست ساله بودم، مثل تو،

ترا غرق قول و وعده می کردم.

ای وای! می بینم که لبخندت

آب شد و از چهره ات گریخت

مبادا که ترا غمگین ببینم!

زندگی فردایت  را تصور کن

در کنار دلقکی که روی صحنه

برای آخرین بار نقش بازی می کند.

واقعا، چه حالی خواهی داشت؟

از الان می شنوم غیبت ها را :

“دختر به این زیبایی،

مگر می شود که از او خوشش بیاید.

دختر در بهار زندگی است و

او در زمستان عمر”.

فردا، نه من ، که دیگری 

ترا به سن ژرمن خواهد برد

تا اولین شیر قهوه را با هم بنوشید.

یک مختصر کافی بود،

شاید 10 سال جوان تر بودن

تا بتوانم اعتراف کنم که “دوستت دارم”

مرگ تدریجی Il meurt lentement

می میرد  آرام آرام

کسی که سفر نمی کند

کسی که نمی خواند

کسی که به موسیقی گوش نمی کند

کسی که خوبی های خودش را نمی بیند

ادامه خواندن “مرگ تدریجی Il meurt lentement”

در دلم می گرید Il pleure dans mon coeur

شعری از پل ورلن Paul Verlaine
برگردان و خوانش : علی افشار نادری

می گرید درون دلم 
چون باران بر سر شهر 
این چه رخوتی است
که می خزد درون دلم
 
آه، نوای دلنشین باران 
ریزان بر زمین و روی بام ها 
به خاطر این دل غمگین
آه! ، ای سروده ی باران

چه بی سبب گریان است
این دل پر آشوب 
هان! یعنی خیانتی در کار نیست؟
این ماتم را علت نیست
 
جانکاه تر از این دردی نیست
که ندانی که چرا 
بی عشق و بی کینه 
این قلب چنین غمگین است.

L’amoureuse زن عاشق

شعری از پل الوار
برگردان و خوانش: علی افشار نادری

روی پلک های من ایستاده است
گیسوانش میان موهای من اند
خودش قالب دست های من
و به رنگ چشمان من است

او در میان سایه ام غرق می شود
.به مانند شهاب سنگی در آسمان
چشمانش همیشه بازند
و نمی گذارند بخوابم

رویاهایش در فضای نورانی
خورشیدها را بخار می کنند
مرا می خندانند. می گریانند و می خندانند
به سخن وا می دارند
بی آن که حرفی برای گفتن داشته باشم

سرمست شوید Enivrez-vous

شعر از شارل بودلر
Charles Baudelaire
برگردان و خوانش : علی افشار نادری

مست باید کرد
مدام سرمست باید بود
جان کلام این جاست
مساله همین است
تا بار گران زمان را حس نکنید 
که  شانه هایتان را له
و شما را به پایین خم می کند .
مدام سرمست باید بود
اما از چه؟
از شراب، از شعر یا از پارسایی؟
هر کدام پسند شما است
اما سرمست باید بود .
اگر گهگاه
روی پلکان کاخی
روی علف های سبزه زاری
در تنهایی غمبار  اتاق خوابی
بیدار شدید
بی مستی و بی خماری
بپرسید  از باد
از موج، از ستاره، از پرنده، از ساعت
از هر آنچه گریزنده است
از هر نالنده
از هر غلطنده
از هر خواننده
از هر گوینده
بپرسید زمان را
و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت
پاسخ خواهند داد:
وقت سرمستی است.
برده های زجر کشیده زمان نباشید
مست کنید
دائما سرخوش و مست شوید
از شراب، از شعر یا از پارسایی
.هر کدام که پسند شما است